کد مطلب:150355 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:278

فهم درست اسلام
چنانكه اشاره شد، پس از پیامبر اكرم (ص) فهم درست اسلام به انحراف گرایید و قرائتهایی از اسلام پیدا شد كه هیچ نسبتی با اسلام پیامبر نداشت. پس از رسول خدا (ص) اوصیای آن حضرت سخت تلاش كردند تا فهم درست اسلام را تبیین كنند و كج فهمیها و بد فهمیها را بزدایند، چنانكه مبارزات امیرمؤمنان علی (ع) در دوران حكومتش بر سر فهم اسلام بود. حدیث مشهور رسول خدا (ص) در این باره كاملا گویاست:

«ان منكم من یقاتل علی تاویل القرآن كما قاتلت علی تنزیله و هو علی بن ابی طالب.» [1] .


همانا كسی از شما خواهد بود كه برای تاویل قرآن جنگ خواهد كرد، همان گونه كه من برای تنزیل قرآن جنگ كردم و او علی بن ابی طالب است.

از جمله راهبردهای اوصیای پیامبر در تمام عصر امامت همین بوده است كه فهم درست اسلام را تبیین كنند و قرائتی نبوی از آن ارائه نمایند. این سخن حسین (ع) كه من در پی آنم كه به راه و رسم رسول خدا (ص) و امیرمؤمنان (ع) رفتار كنم، به این امر نیز ناظر است:

«ارید ان... اسیر بسیره جدی، و سیره ابی علی بن ابی طالب.» [2] .

من می خواهم به سیره ی جدم محمد (ص) و سیره ی پدرم علی بن ابیطالب (ع) رفتار كنم.

تا فهمی درست از اسلام نباشد و میزانی برای این فهم در نظر گرفته نشود، هر تباهی و ستمی را می توان به نام اسلام تمام كرد؛ و حسین (ع) و راه و رسم او میزان فهم درست اسلام است، چنانكه همه ی اوصیای پیامبر (ص) چنین نقشی را داشته اند. [3] امام صادق (ع) در سخنی به عمار بن ابی احوض [4] دو اسلام را تفكیك كرده و راه و رسم پیامبر اكرم (ص) و اوصیای آن حضرت را از راه و رسم امویان در سیاست و مدیریت و حكومت مشخص نموده و فرموده است:

«فلا تخرقوا بهم. اما علمت ان اماره بنی امیه كانت بالسیف و العسف و الجور، و ان امارتنا بالرفق و التالف و الوقار و التقیه و حسن الخلطه و الورع و الاجتهاد؛ فرغبوا الناس فی دینكم و فیما انتم فیه.» [5] .

بر مردم فشار نیاورید. آیا نمی دانی كه حكومتداری و روش اداره ی امور بنی امیه به زور شمشیر و فشار و ستم بود، ولی حكومتداری و روش اداره ی امور ما به نرمی و مهربانی و متانت و تقیه و حسن معاشرت و پاكدامنی و كوشش است؟ پس كاری كنید كه مردم به دین شما و مسلكی كه دارید رغبت پیدا كنند.

پس از پیامبر اكرم (ص) اسلام پیوسته در معرض تحریف بوده است و هر قدرت سیاسی تلاش كرده است تا آن را در جهت منافع خودكامانه ی خود به كار گیرد، چنانكه اسلامهای متعدد رخ نموده است: اسلام خلفا، اسلام امویان، اسلام عباسیان، اسلام عثمانیان، اسلام


صفویان و دیگران. هر یك تا توانسته اند اسلام را مسخ كرده اند. به بیان امام خمینی (ره):

«دیدید در تاریخ كه بنی امیه با اسلام چه كردند و بنی العباس و بعد هم كه اسلام توسعه پیدا كرد و افتاد به دست ایرانیها و سلاطین با اسلام چه كردند. اصلا مسخ كردند. یك چیز دیگرش كردند.» [6] .

آنها خواهان اسلامی بی هویت بودند تا بر مردمانی بی هویت براحتی حكومت كنند: اسلام اسارت و ذلت و ظلمت، تا مردمان را به اسیری و خواری و ستم پذیری بكشانند؛ و در این میان حسین (ع) نشان داد كه اسلام مكتب حریت و عزت و عدالت است، و با حماسه ای خونین این فهم از اسلام را جاودانگی بخشید. امام خمینی (ره) در معرفی این اسلام می فرماید:

«اسلام مكتب تحرك است و قرآن كریم كتاب تحرك؛ تحرك از طبیعت به غیب، تحرك از مادیت به معنویت، تحرك در راه عدالت، تحرك در برقراری حكومت عدل.» [7] .

نهضت حسین (ع) نهضت زدودن اسلام از پیرایه ها و ارائه ی فهم درست آن بود و مدرسه ی حسینی از این خاستگاه شاكله یافت؛ به بیان امام خمینی (ره):

«حضرت سیدالشهدا- سلام الله علیها- دیدند كه معاویه و پسرش- خداوند لعنتشان كند- اینها دارند مكتب را از بین می برند، دارند اسلام را وارونه نشان می دهند؛ اسلامی كه آمده است برای اینكه انسان درست كند، نیامده است قدرت برای خودش درست كند، آمده است انسان درست كند؛ اینها، این پدر و پسر اسلام را داشتند وارونه جلوه می دادند، شرب خمر می كردند، امام جماعت هم بودند، مجالسشان مجالس لهو و لعب بود، همه چیز در آنها بود، دنبالش هم جماعت بود، امام جماعت هم می شدند، امام جماعت قمارباز، امام جمعه هم بودند و منبر هم می رفتند و اهل منبر هم بودند. به اسم خلافت رسول الله بر ضد رسول الله قیام كرده بودند، فریادشان لا اله الا الله بود و بر ضد الوهیت قیام كرده بودند. اعمالشان، رفتارشان رفتار شیطانی، لكن فریادشان فریاد خلیفه ی رسول الله. این است كه مكتب را متزلزل می كند و یك وقت در دنیا منعكس می شود كه اسلام هم همین است.» [8] .

آنچه اسلام را تباه می كند، ارائه ی فهم نادرست از آن است و حسین (ع) قیام كرد تا


برای همیشه ی تاریخ، پرچم فهم درست اسلام در اهتزاز بماند. حسین (ع) از همان آغاز نهضت خویش این را نشان داد.

پس از آنكه استاندار مدینه، ولید بن عتبه بن ابی سفیان، به فرمان یزید امام حسین (ع) را فراخواند و از او برای یزید طلب بیعت نمود، آن حضرت بصراحت فرمود:

«ایها الامیر! انا اهل بیت النبوه، و معدن الرساله، و مختلف الملائكه، و محل (محبط) الرحمه، و بنا فتح الله، و بنا ختم، و یزید رجل شارب خمر، قاتل النفس المحرمه، معلن بالفسق، و مثلی لا یبایع لمثله، ولكن نصبح و تصبحون، و ننتظر و تنتظرون اینا احق بالخلافه و البیعه.» [9] .

ای امیر! ماییم خاندان نبوت، و معدن رسالت، و جای آمد و شد فرشتگان و فرود آمدنگاه رحمت؛ خداوند به وجود ما (اسلام را) آغاز كرده و به ما ختم نموده است. و یزید فردی است شرابخوار كه دستش به خون اشخاص بی گناه آلوده است. او شخصی است كه آشكارا حرمتهای الهی را می درد، و همچون منی با چون او بیعت نمی كند، ولی باش تا زمان بگذرد و در این امر بیندیش كه كدامیك از ما به خلافت و بیعت سزاوارتریم.

بدین ترتیب حسین (ع) در همان آغاز راه نهضت خویش بنای مدرسه ی تربیتی خود را گذاشت.

«حسین بن علی (ع) وقتی سخن می گوید، نمی فرماید من با یزید بیعت نمی كنم، بلكه در نوع مواقع حساس چنین می گوید كه مثل من، با مثل یزید بیعت نمی كند. یعنی این قضایا، قضایای شخصی نیست، بلكه تا تاریخ هست، این مبارزات هم هست. هر كسی كه مثل من فكر كند، با كسی كه مثل یزید فكر می كند، بیعت نمی كند.» [10] .

در همین آغاز نهضت بود كه حسین (ع) خطاب به مروان بن حكم كه او را به بیعت با یزید خواند و خیر دنیا و آخرتش را در آن اعلام نمود، فرمود:

«انا لله و انا الیه راجعون، و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید.» [11] .


انا لله و انا الیه راجعون، زمانی كه امت گرفتار سرپرستی چون یزید شوند، با اسلام باید وداع كرد.

حسین (ع) اسلام را این گونه می فهمید: آیین حریت، عبودیت، عزت و استقامت؛ پس چگونه می توانست تن به اسارت و ذلت بسپارد و در برابر ستم و ستمگران استقامت نورزد و شاهد آن باشد كه باطل صحنه گردانی كند و مردمان را به بندگی غیر خدا وادارند؟

آیین حسینی، آیین زندگی در پرتو كرامت انسانی و عزت ایمانی است و مبارزه در راه تحقق عدالت اجتماعی و سعادت حقیقی؛ و زندگی در سایه ی خواری و پستی، جز تباهی و بدبختی نیست. حسین (ع) در نخستین خطبه ی خود در سرزمین كربلا فرمود:

«الا ترون ان الحق لا یعمل به، و ان الباطل لا یتناهی عنه؟ لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا. فانی لا اری الموت الا سعاده، و لا الحیاه مع الطالمین الا برما.» [12] آیا نمی بینید كه به حق عمل نمی شود و از باطل دوری نمی شود؟ در این صورت شایسته است كه مؤمن (با عزت) لقای پروردگاش را خواهان شود. من مرگ را جز خوشبختی نمی دانم، و زندگی با ستمكاران را جز به ستوه آمدگی و بدبختی نمی بینم.

با چنین نگرشی به زندگی و مرگ، حسین (ع) به كسانی كه از سر دلسوزی او را به تن سپاری به خواری می خواندند، نه گفت؛ «نه» ای برای همه ی دورانها.

از جمله ی كسانی كه در همان آغاز نهضت حسین (ع) با او سخن گفت و او را به سازش با یزیدیان توصیه نمود، عمر اطراف، [13] از فرزندان امیرمؤمنان علی (ع) بود. او اظهار كرد كه از حسن مجتبی (ع) از امیرمؤمنان (ع) شنیده است كه حسین (ع) را خواهند كشت. از این رو از آن حضرت تقاضا كرد كه از حركتی كه آغاز كرده بود دست بكشد و با یزید بیعت كند تا كشته نشود. [14] اما حسین (ع) از دریچه ای دیگر به زندگی و مرگ می نگریست. پس به عمر اطراف فرمود:

«حدثنی ابی ان رسول الله- صلی الله علیه و آله- اخبره بقتله و قتلی، و ان تربتی تكون بقرب تربته. فتظن انك علمت ما لم اعلمه؟ و انه لا اعطی الدنیه من نفسی ابدا.» [15] .


پدرم برایم حدیث كرد كه رسول خدا (ص) به پدرم فرموده است كه او و من هر دو كشته می شویم و قبر من نزدیك قبر او خواهد بود. گمان می كنی آنچه را تو می دانی من نمی دانم؟ حقیقت این است كه هرگز تن به پستی نخواهم داد (و زیر بار ذلت نخواهم رفت).

محمد بن حنفیه، [16] فرزند دیگر امیرمؤمنان (ع) نیز با حسین (ع) سخن گفت و از آن حضرت خواست تا برای خودداری از بیعت با یزید، به جایی رود كه از دسترس یزیدیان دور باشد و بدین ترتیب جان خود را حفظ نماید. محمد بن حنفیه به امام (ع) گفت:

«برادر! تو محبوبترین و عزیزترین مردمان نزد منی و هیچ كس را خیرخواهی نتوانم كرد كه شایسته تر از تو باشد. چندان كه توانی با پیروان خویش از یزید و از شهرها دوری گزین، آنگاه نمایندگانی به سوی مردم گسیل دار و آنان را به سوی خویش بخوان. اگر با تو بیعت كردند كه خدا را به خاطر آن سپاسگزاری كنی، و اگر بر كسی دیگر گرد آمدند، خداوند بدین سبب چیزی از دین و عقل و جوانمردی و فضیلت تو نخواهد كاست. بیم آن دارم كه به یكی از شهرها درآیی و نزد گروهی از مردم روی كه میان خود اختلاف كنند و گروهی از آنان با تو باشند و گروهی بر ضد تو باشند و كار به قتال و خونریزی منجر گردد و در این میان تو هدف نخستین نیزه ها شوی و در نتیجه خون بهترین همه ی خلق از حیث شخصیت و پدر و مادر بیهوده بریزد و كسانش به خواری كشیده شوند.»

حسین (ع) به او گفت: «اكنون می گویی كجا بروم؟» محمد بن حنفیه گفت: «سوی مكه رو، اگر آنجا ایمن بودی كه چه بهتر وگرنه سوی ریگستانها روی و به قله ی كوهها پناه بری و از شهری به شهری روی تا ببینی كار مردم به كجا می كشد». [17] در این هنگام حسین (ع) به منطق عملی خود اشاره كرد و به محمد بن حنفیه فرمود:

«یا اخی! والله لو لم یكن فی الدنیا ملجا و لا ماوی لما بایعت یزید بن معاویه ابدا.» [18] .

برادرم! به خدا سوگند اگر در تمام دنیا هیچ پناهگاه و مامنی نباشد، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم كرد.


پس از این گفتگو حسین (ع) به سوی مرقد پیامبر (ص) حركت كرد، در حالی كه دو بیت از شعر یزید ابن مفرغ [19] را زمزمه می كرد كه خود بیانگر نگاه او به زندگی و ستم ناپذیری و پایداری برای حفظ ارجمندی است:



لا ذعرت السوام فی فلق الصبح

مغیرا و لا دعیت یزیدا



یوم اعطی من المهابه ضیما

و المنایا یرصدننی ان احیدا [20] .



در سپیده دمان چوپانان از شبیخون من به هراس نیفتند و مرا یزید (ابن مفرغ) نخوانند اگر از بیم مرگ به ستم تن دهم و زیر بار ذلت روم و خطر مرگ مرا از راه ببرد.

بسیاری از نزدیكان حسین (ع) و بزرگان و عالمان و پارسایان هنگامی كه حسین (ع) از بیعت با یزید سر باز زد و از پذیرش ذلت ابا كرد و نهضت خود را آغاز نمود، او را از این كار پرهیز دادند و به سازش و تسلیم فراخواندند. آنان اسلام را چگونه می فهمیدند كه امام (ع) را به چنین كاری سفارش می كردند؟

حسین (ع) میزان دین و ملاك ایمان است؛ پس فهم او از اسلام فهمی معیار است. آنجا كه اساس دین در خطر است، آنجا كه دم فروبستن مایه ی تباهی ایمان همگان است، آنجا كه تفكیك نكردن دو اسلام سبب زوال اسلام نبوی است، آیا جای به پا خاستن نیست؟ امام خمینی (ره) در تبیین این دو اسلام فرموده است:

«از صدر اسلام تا كنون دو طریقه، دو خط بوده است: یك خط، خط اشخاص راحت طلب كه تمام همشان به این است كه یك طعمه ای پیدا بكنند و بخورند و بخوابند، و عبادت خدا هم آنهایی كه مسلمان بودند، می كردند، اما مقدم بر هر چیزی در نظر آنها راحت طلبی بود. در صدر اسلام از این اشخاص بودند. وقتی كه حضرت سیدالشهدا- سلام الله علیه- می خواستند مسافرت كنند به این سفر عظیم، بعضی از اینها نصیحت می كردند كه برای چه، شما اینجا هستید، مامونید و حاصل بنشینید و بخورید و بخوابید، و از همانها بعضی قماشها بودند كه اشكال هم می كردند كه یك قدرت بزرگی را در مقابلش چرا یك عده ی كمی قیام می كنند. این در طول تاریخ تا حالا بوده است...

این یك راهی بود كه دسته ای از مردم داشتند كه تمام آمال آنها این بود كه آدم اینجا این چند روزی كه هست، خوب استراحت بكند، بنشیند در خانه اش عبادت بكند. اسلام


را خلاصه كرده بودند در عبادات، مثلا نماز و روزه و امثال اینها؛ برای اسلام هم غیر از این خیلی، نه اطلاعات صحیح داشتند و نه ارزشی قائل بودند، همان باید در منزلها بنشینند و نگاه كنند و به دیگران اشكال كنند...

یك دسته ی دیگر هم انبیا بوده اند و اولیای بزرگ، آنها هم یك مكتبی بود، و یك خطی بود؛ تمام عمرشان را صرف می كردند در اینكه با ظلمها و با چیزهایی كه در ممالك دنیا واقع می شد، همشان را اینها صرف می كردند در مقابله با اینها. كسی كه تاریخ انبیا را دیده باشد و تاریخ اسلام را دیده باشد و تاریخ حضرت رسول- سلام الله علیه- را و ائمه ی اطهار و اصحاب رسول الله را دیده باشد، می بیند كه اینها از اولی كه وارد شدند در میدان و به حد بلوغ رسیدند و رسول اكرم از اولی كه آن رسالت به او محول شد تا آن وقتی كه در بستر مرگ خوابیده بود یا شهادت، بین این بستر و آن بعثت، تمام فعالیت بوده است، جنگ بوده، (است)، و كسی زندگی امیرالمؤمنین- سلام الله علیه- را مشاهده كند نیز همین طور بوده، جهاد در راه خدا و جهاد در راه احكام خدا بوده است، و سایر ائمه- علیهم السلام- البته آن كه از همه بارزتر و معروفتر است، سیدالشهدا- سلام الله علیه- است. اگر وضع تفكر سیدالشهدا- سلام الله علیه- مثل بعض مقدسین زمان خودش بود، آنها طرحشان این بود كه بماند در همان جوار حضرت رسول- سلام الله علیه- و عبادت كند. اگر وضع تفكر مولا هم این طور بود كربلایی پیش نمی آمد، یك راحت طلبی بود و كناره گیری از جامعه و دعا و ذكر بود، لكن وضع تفكر جور دیگری بود. اگر ائمه ی ما- علیهم السلام- سازش می كردند با اهل ظلم و ستم، احترامشان بسیار زیاد بود، خلفا حاضر بودند كه آنها را هر جور احترام بكنند كه آنها دست از دعوتشان بردارند. حضرت موسی بن جعفر همین طور من باب اتفاق نبود كه چندین سال در حبس به سر برد، تبعید بعض ائمه و احضار از مدینه، بردنشان به محل خلیفه همچو نبود كه اینها یك مردم عادی باشند كه همین بنشینند و درسی بخوانند و مطالعه ای بكنند و خدا را عبادت بكنند و در جوار رسول خدا عبادت كنند. اگر طرز افكار آنها هم این بود، این مذهب، این مذهبی كه در مقابل ظلم در طول تاریخ واقع شده است نبود.

این دو رشته، از اول خلقت تا حالا بوده است. رشته ی تعهد به اسلام و ایستادگی در مقابل ظلم و ستم و دیكتاتوری و قدرتهای شیطانی؛ و سازش.» [21] .

اهل سازش همیشه ایستادگی در برابر ستم و ستمگران را غیر خردمندانه و بی نتیجه دانسته اند و حتی به قرآن كریم استناد كرده اند كه (و لا تلقوا بایدیكم الی التهلكه): [22] .


خود را به دست خویش به هلاكت میفكنید؛ غافل از آنكه این آیه خود از آیات جهاد است، نه از آیات قعود، [23] زیرا خدای متعال می فرماید:

(و انفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بایدیكم الی التهلكه و احسنوا ان الله یحب المحسنین.) [24] .

در راه خدا انفاق كنید و (با ترك انفاق) خود را به دست خویش به هلاكت میفكنید، و نیكویی كنید كه خدا نیكوكاران را دوست دارد.

جهاد در راه خدا نیازمند انفاق مال و جان است و مردمی كه به جهاد در راه خدا پشت كنند، به ذلت گرفتار می شوند و به دست خویش خود را به هلاكت می افكنند، چنانكه امیرمؤمنان علی (ع) در آغاز خطبه ی جهادیه ی خود فرمود:

«اما بعد، فان الجهاد باب من ابواب الجنه، فتحه الله لخاصه اولیائه، و هو لباس التقوی، و درع الله الحصینه، و جنته الوثیقه. فمن تركه رغبه عنه البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء. و دیث بالصغار و القماءه، و ضرب علی قلبه بالاسهاب، و ادیل الحق منه بتضییع الجهاد، و سیم الخسف مو منع النصف.» [25] .

اما بعد، جهاد، دری است از درهای بهشت كه خدا به روز گزیده ی دوستان خود گشوده است؛ و جامه ی تقوا است كه بر تن آنان پوشیده است. جهاد زره استوار الهی است كه آسیب نبیند، و سپر محكم اوست كه تیر در آن ننشیند. هر كه جهاد را واگذارد و ناخوشایند داند، خدا جامه ی خواری بر تن او پوشاند، و فوح بلا بر سرش كشاند؛ و در زبونی و فرومایگی بماند. دل او در پرده های گمراهی نهان، و حق از او رویگردان. به خواری محكوم و از عدالت محروم.

بنابراین هلاكت در پشت كردن به جهاد است، نه در جهاد در راه خدا؛ و مرگ در ذلت، هلاكت است، نه شهادت با عزت.

(الذین قالوا لاخوانهم و قعدوا لو اطاعونا ما قتلوا قل فادرؤوا عن انفسكم الموت ان كنتم صادقین. لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.) [26] .


آنان كه از جهاد بنشستند درباره ی دوستان خود (شهیدان) گفتند: اگر از ما پیروی می كردند كشته نمی شدند؛ بگو: اگر راست می گویید مرگ را از خودتان دور كنید. هرگز كسانی را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.

حسین (ع) اسلام را این گونه می فهمید و این گونه آموزش داده است، چنانكه در نامه ای به بنی هاشم این حقیقت را یادآور شده است:

«بسم الله الرحمن الرحیم، من الحسین بن علی بن ابی طالب الی بنی هاشم؛ اما بعد، فانه من لحق بی منكم استشهد، و من تخلف لم یبلغ مبلغ الفتح، و السلام.» [27] به نام خداوند بخشنده ی مهربان، از حسین بن علی بن ابی طالب به بنی هاشم؛ اما بعد، بدانید هر كه به من بپیوند به شهادت رسد، و هر كه روی برگرداند به هیچ پیروزی یی دست نیابد.

زندگی حقیقی در جهاد در راه خدا است و هلاكت حقیقی در پذیرش خواری و پستی است، چنانكه امیر مؤمنان (ع) فرموده است:

«فالموت فی حیاتكم مقهورین و الحیاه فی موتكم قاهرین.» [28] .

خوار گشتن و زنده ماندنتان مردن است؛ و كشته گشتن و پیروز شدن، زنده بودن.

حسین (ع) حیات و هلاكت را این گونه قرائت می كرد و به چنین اسلامی دعوت می نمود و شكست ظاهری او عین پیروزی حقیقی بود. امام خمینی (ره) در این باره فرموده است:

«سید الشهدا- سلام الله علیه- از یزید شكست خورد، همه را كشتند، لكن همچو شكستی به رژیم معاویه داد كه تا ابد دفنشان كرد.» [29] .

«سیدالشهدا هم شكست خورد در كربلا، اما شكست نبود این، كشته شد و زنده كرد یك عالمی را.» [30] .

سازش با ستم و ستمگران مرگ انسانیت و ارزشهای انسانی و تباهی اجتماعی است و آنچه جامعه را زنده نگه می دارد و به سوی تعالی می برد، پیوندهای انسانی و انفاق در


همه ی وجوه آن است؛ و اگر جز این باشد مردمان به دست خود خویش را به هلاكت می افكنند. [31] .

بنابراین جهاد در راه خدا رفتن به سوی هلاكت نیست، بلكه پشت كردن به جهاد عین هلاكت است، چنانكه از ابوایوب انصاری نقل شده است كه در زمان رسول خدا (ص) وقتی ما به خود پرداختیم و در یاری رسول خدا (ص) و جهاد در راه خدا كوتاهی ورزیدیم این آیه نازل شد: (و انفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بایدیكم الی التهلكه). [32] .

اسلام دین جهاد و عزت است، نه قعود و ذلت؛ اسلام آیین آزادی و عدالت است، نه ستم و اسارت؛ به بیان امام خمینی (ره):

«اسلام دین افراد مجاهدی است كه به دنبال حق و عدالتند. دین كسانی كه آزادی و استقلال می خواهند. مكتب مبارزان و مردم ضد استعمار است. اما اینها اسلام را طور دیگری معرفی كرده اند و می كنند. تصور نادرستی كه از اسلام در اذهان عامه به وجود آورده و شكل ناقصی كه در حوزه های علمیه عرضه می شود، برای این منظور است كه خاصیت انقلابی و حیاتی اسلام را از آن بگیرند، و نگذارند مسلمانان در كوشش و جنبش و نهضت باشند؛ حكومتی به وجود بیاورند كه سعادتشان را تامین كند؛ چنان زندگی داشته باشند كه در شان انسان است.» [33] .

مدرسه ی حسینی، مدرسه ای است كه براساس دریافتی جامع از اسلام شكل گرفته و در صدد ارائه ی اسلام جامع است.


[1] مسند احمد ابن حنبل، ج 3، صص 82، 33؛ ابوعبدالرحمن احمد بن شعيب النسائي، خصائص اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب كرم الله وجهه، دار مكتبه التربيه، بيروت، 1987 م. ص 50؛ ابويعلي احمد بن علي بن المثني التميمي الموصلي، مسند ابي يعلي الموصلي، حققه و خرج احاديثه حسين سليم اسد، الطبعه الثانيه، دارالمامون للتراث، دمشق، 1410 ق. ج 2، ص 341؛ ابوالنضر محمد بن مسعود السلمي العياشي، تفسير العياشي، تحقيق هاشم الرسولي المحلاتي، المكتبه العلميه الاسلاميه، طهران، ج 1، صص 16 -15؛ مستدرك الحاكم، ج 3، ص 123؛ ابونعيم احمد بن عبدالله بن احمد الاصبهاني، حليه الاولياء و طبقات الاصفياء، دارالفكر، بيروت، ج 1، ص 67؛ ابوبكر احمد بن الحسين البيهقي، دلائل النبوه، وثق اصوله و خرج حديثه و علق عليه عبدالمعطي قلعجي، الطبعه الاولي، دارالكتب العلميه، بيروت، 1405 ق. ج 6، ص 436؛ ابوالحسن علي بن محمد الشافعي المعروف بابن المغازلي، مناقب الامام علي بن ابي طالب، تحقيق محمد باقر المحمودي، دارالاضواء، بيروت، 1403 ق. ص 298.

[2] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 33؛ مقتل الخوارزمي، ج 1 ص 189؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89.

[3] خداي متعال فرموده است:

(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط.) هر آينه پيامبرانمان را با حجتهاي روشن و هويدا فرستاديم و با ايشان كتاب و ميزان فرو فرستاديم تا مردم به بر پايي قسط برخيزند.

قرآن، حديد/ 25.

خداوند همراه كتاب، ميزان فرستاده است تا كتاب بدرستي دريافت شود و مصداق اتم اين ميزان، امام علي (ع) است، چنانكه در تفسير علي بن ابراهيم آمده است: «الميزان الامام».

ن. ك: ابوالحسن علي بن ابراهيم القمي، تفسير القمي، صححه و علق عليه و قدم له السيد طيب الموسوي الجزائري، الطبعه الاولي، دارالسرور، بيروت، 1411 ق. ج 2، ص 364؛ محمد بن محمد رضا القمي المشهدي، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، تحقيق حسين درگاهي، الطبعه الاولي، مؤسسه الطبع و النشر التابعه لوزاره الثقافه و الارشاد الاسلامي، 1411 -1409 ق. ج 13، ص 108.

[4] ابواليقضان عمار بن ابي احوص بكري كوفي از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) شمرده شده است. ر. ك: السيد ابوالقاسم الموسوي الخوئي، معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواه، دارالزهراء، بيروت، 1403 ق. ج 12، ص 249 -248.

[5] ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي (الصدوق)، الخصال، صححه و علق عليه علي اكبر الغفاري، مكتبه الصدوق، طهران، 1389 ق. ج 2، صص 355 -354؛ محمد بن الحسن الحر العاملي، وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه، بتصحيح و تحقيق و تذييل عبدالرحيم الرباني الشيرازي، داراحياء التراث العربي، بيروت، ج 11، ص 430.

[6] صحيفه ي نور، ج 11، ص 125.

[7] صحيفه ي نور، ج 7، ص 204.

[8] صحيفه ي نور، صص 231 -230.

[9] فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 19 -18؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 184؛ رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي ابن طاووس، الملهوف علي قتلي الطفوف، تحقيق و تقديم فارس تبريزيان (الحسون)، الطبعه الاولي، دارالاسوه للطباعه و النشر، 1414 ق. ص 98؛ محمد باقر المجلسي، بحارالانوار الجامعه لعلوم الائمه الاطهار، الطبعه الثالثه، داراحياء التراث العربي، بيروت، 1403 ق. ج 44، ص 325؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[10] عبدالله جوادي آملي، عرفان و حماسه، چاپ اول، مركز نشر فرهنگي رجاء، 1372 ش. ص 47.

[11] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 24؛ مقتل الخوارزمي، ج 1 ص 184؛ الملهوف، ص 98؛ بحارالانوار، ج 44، ص 326.

[12] تاريخ الطبري، ج 5، ص 404؛ ابوعمر احمد بن محمد بن عبد ربه الاندلسي، العقد الفريد، شرحه و ضبطه و عنون موضوعاته احمد امين، احمد الزين، ابراهيم الابياري، الطبعه الاولي، دارالاندلس، بيروت، 1408 ق. ج 3، ص 366؛ ابومحمد الحسن بن علي بن الحسين بن شعبه الحراني، تحف العقول عن آل الرسول، مكتبه بصيرتي، قم 1394 ق. ص 174؛ ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبراني، المعجم الكبير، حققه و خرج احاديثه حمدي عبدالمجيد السلفي، الطبعه الثانيه، مكتبه ابن تيميه، القاهره، 1404 ق. ج 3، ص 115؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 150؛ حليه الاولياء، ج 2 ص 39؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 5؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68؛ كشف الغمة، ج 2 ص 32؛ جمال الدين محمد بن مكرم ابن منظور مختصر تاريخ دمشق لابن عساكر، الطبعه الاولي، دار الفكر، دمشق، 1408 -1404 ق. ج 7، ص 146؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[13] عمر اطراف معروف به ابن تغلبيه از فرزندان اميرمؤمنان (ع) از صهباي تغلبيه، ام حبيب دختر عباد بن ربيعه بن يحيي از بني تغلب است. كنيه ي او ابوالقاسم بود و او و خواهرش رقيه توامان به دنيا آمدند و او آخرين فرزند اميرمؤمنان (ع) بود كه به دنيا آمد. او را از اين رو عمر اطراف گفته اند كه شرافتش از يك طرف بود. وي شخصيتي زبان آور و سخنور و نيز با عفت و باسخاوت بود. گفته اند كه نخستين كسي بود كه با عبدالله بن زبير بيعت كرد. وي در سال 67 در «ينبع» از دنيا رفت. ر. ك: ابومحمد علي بن احمد بن سعيد بن حزم الاندلسي، جمهره انساب العرب، الطبعه الاولي، دارالكتب العلميه، بيروت، 1403 ق. ص 37؛ موفق الدين ابومحمد عبدالله بن احمد بن محمد بن قدامه المقدسي، التبيين في انساب القرشيين، حققه و علق عليه محمد نايف الدليمي، الطبعه الثانيه، عالم الكتب ممكتبه النهضه العربيه، بيروت، 1408 ق. ص 137؛ عزيزالدين ابوطالب اسماعيل بن الحسين المروزي الازورقاني، الفخري في انساب الطالبيين، تحقيق السيد مهدي الرجائي، الطبعه الاولي، مكتبه المرعشي النجفي، قم 1409 ق. ص 173؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 19، صص 139 -138؛ شهاب الدين احمد بن علي ابن حجر العسقلاني، تهذيب التهذيب، دارالفكر، بيروت، 1402 ق. ج 7، ص 427؛ عباس بن محمدرضا قمي، منتهي الامال، انتشارات جاويدان، تهران، ج 1، ص 236.

[14] الملهوف، ص 100.

[15] الملهوف، ص 100.

[16] محمد بن حنفيه فرزند اميرمؤمنان علي (ع) از خوله ي حنفيه دختر جعفر بن قيس است. او در دوران حكومت عمر بن خطاب ديده به جهان گشود و كنيه اش ابوالقاسم بود، و در زمان حكومت عبدالملك بن مروان در سال 80 يا 81 هجري در سن شصت و پنج سالگي از دنيا رفت. محمد بن حنفيه شخصيتي عالم، ديندار، عابد، زاهد، شجاع و قوي بود و در جنگهاي جمل و صفين پرچمدار سپاه اميرمؤمنان (ع) بود. ر. ك: ابوعبدالله محمد بن سعد، الطبقات الكبري، دار بيروت للطباعه و النشر، بيروت، 1405 ق. ج 5، صص 116 -91؛ حليه الاولياء، ج 3، صص 180 -174؛ جمهره انساب العرب، ص 37؛ ابوالفرج عبدالرحمن بن علي بن الجوزي، صفه الصفوه، حققه و علق عليه محمود فاخري، خرج احاديثه محمد رواس قلعه جي، الطبعه الرابعه، دارالمعرفه، بيروت، 1406 ق. ج 2، صص 79 -77؛ التبيين في انساب القرشيين، صص 136 -135؛ الفخري في انساب الطالبيين، ص 165؛ شمس الدين ابوالعباس احمد بن محمد بن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، تحقيق احسان عباس، دارالثقافه، بيروت، ج 4، صص 173 -169؛ منتهي الامال، ج 1 ص 229.

[17] تاريخ الطبري، ج 5، صص 342 -341؛ ابوعبدالله محمد بن النعمان البغدادي الملقب بالمفيد، الارشاد في معرفه حجج الله علي العباد، صححه و اخرجه السيد كاظم الموسوي المياموي، دارالكتب الاسلاميه، طهران، 1377 ق. صص 184 -183؛ ابوعلي احمد بن محمد مسكويه الرازي، تجارب الامم، تحقيق ابوالقاسم امامي، الطبعه الاولي، دار سروش للطباعه و النشر، تهران، 1366 ش. ج 2، صص 41 -40؛ الكامل في التاريخ، ج 4، صص 17 -16؛ قريب به همين: فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 32 -30؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 188 -187.

[18] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 32؛ مقتل الخوارزمي، ج 1 ص 188 (بدون «ابدا»).

[19] يزيد بن ربيعه بن مفرغ حميري از شاعران عصر معاويه است. ر. ك: ابوعبدالله محمد بن سلام الجمحي، طبقات الشعراء، الطبعه الثانيه، دارالكتب العلميه، بيروت، 1408 ق. صص 194 -192.

[20] انساب الاشراف، ج 3 ص 368؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 342؛ ابوالحسن علي بن الحسين المسعودي، مروج الذهب و معادن الجواهر، دارالاندلس، بيروت، ج 3، ص 54؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 144؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 17؛ شمس الدين ابوالمظفر يوسف بن قزاوغلي (سبط ابن الجوزي)، تذكره الخواص، مؤسسه اهل البيت، بيروت، 1401 ق. ص 214؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 248؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 136؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[21] صحيفه ي نور، ج 15، صص 46 -45.

[22] قرآن، بقره/ 195.

[23] ن. ك: الملهوف، ص 100؛ سيد قطب، في ظلال القرآن، الطبعه الخامسه عشره، دارالشروق، بيروت، 1408 ق. ج 1، صص 192 -191.

[24] قرآن، بقره/ 195.

[25] نهج البلاغه، خطبه ي 27.

[26] قرآن، آل عمران/ 169 -168.

[27] الملهوف، ص 129؛ بحارالانوار، ج 42، ص 81، ج 44، ص 330، ج 45، ص 85.

[28] نهج البلاغه، خطبه ي 51.

[29] صحيفه ي نور، ج 8، ص 47.

[30] همان، ج 12، ص 119.

[31] ن. ك: السيد محمد حسين الطباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، دارالكتاب الاسلامي، قم، 1393 ق. ج 2، ص 64.

[32] ابوداود سليمان بن الاشعث السبحستاني، سنن ابي داود، الطبعه الاولي، شركه مكتبه و مطبعه الحلبي، مصر، 1371 ق. ج 2، ص 12؛ سنن الترمذي، ج 5، ص 196؛ مستدرك الحاكم، ج 2، ص 275؛ ابوالحسن علي بن احمد الواحدي النيشابوري، اسباب النزول، دارالكتب العلميه، بيروت، 1395 ق. ص 35؛ الملهوف، ص 100؛ وهبه الزحيلي، التفسير المنير في العقيده و الشريعه و المنهج، الطبعه الاولي، دارالفكر المعاصر، بيروت، 1411 ق. ج 2، ص 177.

[33] امام روح الله خميني، ولايت فقيه (حكومت اسلامي)، چاپ اول، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1373 ش. ص 4.